ساعت یکی دو نصفه شب بود. صدای شرشر آب می آمد. توی تاریکی نفهمیدم کی است. یکی پای تانکر نشسته بود و یـواش، طوری که کـسی بیدار نشود، ظـرف ها را می شست. جلوتر رفتم. حاجی بود.
نقل از یادگاران؛کتابِ همّت
ساعت یکی دو نصفه شب بود. صدای شرشر آب می آمد. توی تاریکی نفهمیدم کی است. یکی پای تانکر نشسته بود و یـواش، طوری که کـسی بیدار نشود، ظـرف ها را می شست. جلوتر رفتم. حاجی بود.
نقل از یادگاران؛کتابِ همّت
معصوم می فرماید:
برای پذیرش ولایت ما جوش نزنید!پذیرش ولایـت ما در دلهایی که اهل هستند از نشستن یک گنجشک در لانه ی مادرزادی خودش راحتتر است. گنجشک که دیدید چهجور لانهاش را پیدا میکند؟ هر جایی ولش کنند چشمهـایش را میبندد میرود مینشیند مستقیم در لانه ی خودش!
دنباله زیر را به افتخار ریاضیدان مشهور پرینستون ، دنباله
جان کانوی نامند. آیا می توانید جمله بعدی دنباله را
تعیین کنید ؟
1و1و1و3و1و4و1و1و3و6و1و2و3و1و4و8و1و3و3و2و4و1و6و؟
امام علی ع فرمود: آن چه را که از عمر توباقی مانده است،دریاب ومگو فردا وپس فردا،زیرا پیشینیان تو به این سبب هلاک شدند که تکیه بر آرزو ها کردند وامروز وفردا نمودند،تا ان که فرمان خدا{مرگ}ناگهان فرارسید در حالی که غافل بودند.
شهید خلیلی وصیتنامۀ خودش را با مرگباوری شروع میکند/امام(ره): وصیتنامۀ شهدا تن آدم را میلرزاند
17 شتر
در زمـان حضـرت علی(ع)سه عرب پولشـان را روی هم گـذاشتند و ۱۷ شتر خریدند. اولی یک سـوم پـول را پرداخت.دومی یک دوم و سومی یک نهم. اما هنگام تقسیم میانشان اختلاف افتاد زیرا اگر میخواستند شـتران را به نسبت پولشان تقسیم کنند ناگزیر بودند برخی از آن ها را تکه پاره کنند.بنابراین چاره را در آن دیدند که پیش حضرت علی بروند. حضـرت علی با درایت ویژه مسئــله ی آنان را حل کرد بدون این که شتر ها را تکه پاره کنند. راه حل امام چه بوده است؟
یا صاحب الزمان ! من ضعیف هستم دستم را بگیر تا زمین نخورم ! یا بن الحسن ! جاروکش نمی خواهی ؟ جارو را نباید به دست آدمهای قوی داد بلکه باید به دست آدمهای ضعیف داد ! شنیده ام بعضی ها می گویند: یابن الحسن ! دوست داریم فرمانده سپاهت بشویم ! یابن الحسن ! من می خواهم کفشهای سربازانت را واکس بزنم. آیا واکسی نمی خواهی ؟ چون فهم و شعور ندارم بیرونم نکن ! از تو خواهش می کنم مرا راه بده ! می خواهم در خیمه شما باشم . حال با آشپزی کردنی ، سیب زمینی پوست کردنی و... آقا ! یابن الحسن ! تو را به حق پیراهن سیاهی که برای حسینت پوشیده ام، ما را قبول کن ! می خواهم به درد بخورم ، میخواهم جزء ضعفاء نباشم. اگر هم بیشتر از این ظرفیت ندارم تا آدم شوم همین ضعیف باشم ولی ضعیفی که عالم را تکان بدهد و عالم را زیر و رو کند. مثل غلام سیاه حسین ع ، مثل آن غلام ترک که در کربلا بود و اصلا با آقا آشنا نبود غلام یکی از اصحاب آقا بود. گفت : بگذار ما هم با حسین ع یک خداحافظی بکنیم. لحظات جان دادن صدا زد :
السلام علیک یا اباعبدالله ! و از حال رفت. یکدفعه احساس کرد صورتش گرم شده است. این کیست که روی صورت من نفس می کشد؟ کیست که اینقدر مرا دوست دارد؟
نکند مادر یا پدرم آمده اند، چشمهایش را باز کرد ، دید صورت حسین ع روی صورتش است.
یابن الحسن ! شما که ضعیف کش نبودی. من ضعیفم ، آقا ! تحویلم بگیر ! من می خواهم ضعیف خوب باشم نه ضعیف بد.
هر دعایی غیر از دعا برای فرج کنی ضرر کردی،
به جای گرفتاری خودت برای ظهور آقا دعا کن،